"میخوای از بدنت کار بکشی ؟"

-میخوای از بدنت کار بکشی احمق ؟ نهایت بهت چقدر بدن ؟ ماه یه میلیون

+ به خاطر پولش نمیرم ، میرم که کار با بگیرم 

- احمق نباش تا تو این سن هستی میتونی لذت ببری میخوای بری چیکار اخه 

+ لذت ؟ درس خواندن یا بهتر بگم درس رو استشمام کردن از کی تا حالا اینقدر لذت بخش شده من نفهمیدم.

 

  • ۴
  • نظرات [ ۰ ]
    • XtRoDiNarY
    • سه شنبه ۸ اسفند ۰۲

    "پسری در اتاق عزاداری"

     

    "سرنخ مشکی"

    2020/10/2

  • ۲
  • نظرات [ ۳ ]
    • XtRoDiNarY
    • پنجشنبه ۱۴ دی ۰۲

    قانون پایستگی رو وون ، رو وون از بین نمیرود فقط از سریالی به سریال بعد منتقل میشود .

    بچم فقط سریال بازی گنه من ببینمش بمیرم واسش TT 

    این بچه یعنی فقط بخنده فقطططط 

    سریال مقدر شده با تو تموم شد ولی اهرا داره سریال جدید بازی میکنه 

    هعی زندگی

     

  • ۷
  • نظرات [ ۰ ]
    • XtRoDiNarY
    • پنجشنبه ۲۰ مهر ۰۲

    نقد و برسی سریال شکوفایی جوانی ما از دید این بنده حقیر

    از قسمت دوم دختره لباسشو میبست پسره زیر چشمی نگاش میکرد بعد این سریال طوری سر عشقشون منو حرث دادن که باورتون نمیشه یعنی دیگه قسمت 16 هی میگفتم الان کیس الان اعتراف الانه دیگه الان دیگه..ولی ظاهرا هر خبری بود جز کیس 

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • XtRoDiNarY
    • يكشنبه ۵ شهریور ۰۲

    (بدون عنوان)

    هیچوقت یادم نمیره اینطوری بدون عنوان میذاشتی ونوسم ~~ 

    بعضی وقتا فک میکنم که .. شبا سخت شدن چرا نمیتونم بخوابم ؟

    در ضمن شخص محترمی که در حال حاضر پیشمه تو روشنی خوابش نمیبره برق باید خاموش باشه 

    چطوری کتاب بخونم؟؟ 

    +نتم داره تموم میشه و من فردام اینجام 

    ++قبلا نت ذخیره میکردم بیرون بودم و اگر پیام داد فورا جوابشو بدم ، از ایگنور شدن متنفر بود . 

    +++خیلی دلم میخواد برم تو پذیرایی دوتا باند وصل کنم اهنگ "یکی هست" مرتضی پاشایی رو پخش کنم و داد بزنم بخونم باهاش 

    ++++از این عادتم متنفرم ، ملت فک میکنن دیوونم ، مامانمم فک میکنه واسه جلب توجه اینکه رو میکنم یکی نیست بگه خانوم محترم بچت این عادت عصبیشه .

    +++++گشنمه و تنها چیزی که دلم الان میخواد یه عالمه شکلاته ، یادم نمیره که از استمارتیز بدش میومد مثل خودم ولی پاستیل دوست داشت همچنین خودم . 

    ++++++عاقا من که نخواستم الان نصفشب خوابم نبره ودف چرا اینطوریه؟

    +++++++دلم وردمو میخواد متنمو بنویسم جدا نیاز دارم ، شبایی که خونه بودن نصف شب که پامیشدم میرفتم پا لپتاپ مینوشتم پتو دورم بود و یه مشت پاستیل نوشابه ای میرختم دورم مینوشتم ، بابام پامیشد منو میدید سه دیقه نگام میکرد 

    ++++++++شیطونه میگه از لجش برم شمارمو بزارم کف دست همون اون

     

  • ۷
    • XtRoDiNarY
    • پنجشنبه ۱۹ مرداد ۰۲

    چالش نامه نویسی : روز پنجم ؛

    خب میخوام تو چالش نامه نویسی شرکت کنم نمیدونم میدونید یا نه ولی برای اشخاص درونگرا بهترین راه برقراری ارتباط نامه نوشته ، بعدم نامه نوشتن خودش یه مهارته اگر نمیدونید . 

  • ۱۲
    • XtRoDiNarY
    • دوشنبه ۹ مرداد ۰۲

    روزمرگی~1

  • ۶
  • نظرات [ ۲۳ ]
    • XtRoDiNarY
    • شنبه ۳۱ تیر ۰۲

    اینک خبر کاپل کیوت کیدرامای وکیل ووی خارق العاده رو میدم

     

     

    بابا خیلی قشنگه این لامصب . 

    یعنی کاپلای کیوت خدان یعنی امروز شیش هفت بار سرش هیجانی شدم . 

    اصلا انگار این عادت جدیده رو از سر همین گرفتم (دینا و رومینا میدونن ) ، بابا خیلی کیوتن یعنی اصلا وای ولم کنید بابا 

     

  • ۵
  • نظرات [ ۲۲ ]
    • XtRoDiNarY
    • سه شنبه ۲۷ تیر ۰۲

    بیانیه ای برای تو ؛

    عا راجب عنوان ، تو که میدونی همیشه تو نوشتن عنوان مشکل دارم ؟یونو ؟(امیدوارم هنوز دوستش داشته باشی ) 

    میدونی چیشد ؟ من تقریبا کارم به جایی رسیده که هر روز یادت میکنم و امروز که اونارو دیدم کلا دلم ریخت یعنی اصلا نمیدونی یه جوری شدم . 

    ولی باشه انقدر که دلم واسه تو تنگ شده واسه هیچکس تنگ نشده و میدونی که بهترینمی دیگه نه ؟ یونو ؟ یونوووو ؟ یونو ؟

    کنکور دادم باورت میشه ؟ بچه بچه بازی کنکور دادم یادته کنکور داشتی ؟ و به هیچ جات نبود ؟ میومدی میگفتی اره انقدر امروز تست زدم یا مثلا امروز حال نداشتم رفتم یوتیوب تمام وقتمو گذروندم ! وای هیچوقت یادم نمیره . 

    یمدت هم شلدستی هاتو اصلاح نمیکردی تو پرانتز درستشو مینوشتی یادته ؟ وای من اصلا اینارو یادم نمیره ، من هنوزم شلدستم سوتین یونجون رو یادته ؟ یادم میاد کلی سرش خجالت کشیدم و تو مرده بودی از خنده . 

    اما چیزی که یادم دادی الان شده ارامش زندگیم و پایه های روزم .. میدونم حالت خوبه خدا روزی نیاره که حالت بد باشه ولی دلم خیلی تنگ شده . حاضرم جدا حاضرم کل رفیقامو بدم ولی بیای و یک ساعت فقط یک ساعت باهم حرف بزنیم تا دوباره از ته دل بخندم و لبخند واقعی بزنم . 

    اه راستی منم کنکور رو خراب کردم یادمع نتایج که اومد حالت چندان خوب نبود ، خوب شده بودی ولی دلخواهت نبود قشنگ یادمه مجبور شدی چیز که دوست نداریو بری و بعدم یه سری مسائل که خیلی نگرانت کرد ، البته منم کنارت نگران بودم یعنی هنوز دارم فکر میکنم که .. ازدواج کرده ؟ نکرده ؟ 

    ولی میدونی چیه ؟ حتا با اینکه محل خاطراتمون پاک شد من بزرگترین خاطره رو ازت دارم بزرگترینشون دست منه و هیچوقت هیچوقت هیچوقت حتا یک لحظه فکر دست کشیدن ازش هم به خاطرم نیومد ، برعکس بقیه چیزا که طبق ذائقه ادما ازش خسته میشن اما من هنوز با دل جون کار میکنم ! 

    داشتم فکر میکردم که تو باعث شدی من خودمو پیدا کنم و من دوباره بهت نیاز دارم تا قوت قلب بدی بهم ، میدونستی هنوز سراغت رو ازم میگیرن ؟ هنوز نبودنت عادت نشده و جالب تر میدونی چه جوابی میدم "متاسفانه .." جدا متاسفانه متاسفم برای کسایی که از دستت دادن . 

    یادمه پستی رو که گذاشته بودی 'من خیلی به وب بقیه سر نمیزنم' به وضوح یادمه برای همین وقتی پی وی پیام میدادی نکران می‌شدم نکنه چیزی شده ؟ 

    نمیدونم چی بگم و چطوری بگم دلتنگتم ولی .. بدون .. تو از اون ادمی هستی که دو ساله اسمش تو قلبم ، مغزم ، وجودم و دیوار اتاقم هست  . 

    +من هنوز منتظرم ، روزی میاد که یا خودت میای یا اثرت میدونم اینو چون تو بهم قول دادی . 

    من فقط واسه سالگرد رفتنت یادت کردم که شاید فرجی شد و برگشتی . وقتی برگردی دورت حصار میکشم و نمیذارم کسی حتا نزدیکت بشه 

  • ۷
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • XtRoDiNarY
    • پنجشنبه ۱۵ تیر ۰۲

    برو ببوسمش تا بمیرم اوژنی .

    _چی از جون من میخوای؟تا کی قراره بخاطر تو گریه کنم؟تا کی قراره بخاطر  تو آسیب ببینم؟

    با عصبانیت کف دستهاش رو به سینه ی تهیونگ کوبید و هلش داد، با تمام وجود داد زد تا از ریختن اشکهاش جلوگیری کنه.

    _مگه نگفتی دوستم نداری؟مگه نگفتی برم دنبال زندگیم؟منم رفتم...منم دوستت ندارم تهیونگ، دوستت...

    _دهنت رو ببند.

    با داد تهیونگ حرفش توی دهانش خفه شد، تمام میهمان ها در سکوت بهشون خیره شده بودن، هیچکس از اتفاقاتی که بین تهیونگ و جونگکوک افتاده بود خبر نداشت.اینبار تهیونگ صداش رو بالا برد و در برابر چشمهای غریبه ها حرف های دلش رو بیرون ریخت:

    _هرچقدر میخوای دروغ بگو...ولی نگو که من و دوست نداری...میخوای چیکار کنم؟میخوای جلوت زانو بزنم؟میخوای جلوی کل آدمایی که اینجا زندگی میکنن، داد بزنم که بهت نیاز دارم؟میخوای همه بفهمن که حاضرم واسه داشتنت به هرکس و ناکسی التماس کنم؟آره جونگکوکا...حاضرم واسه داشتنت به هر کسی التماس کنم....

    با چشمای پر از اشک قدمی به سمتش برداشت و صداش رو پایین تر برد و با بغض بدون اینکه به تمام آدم هایی که نگاهشون میکردن اهمیتی بده، گفت:

    _میخوای برگردم سئول؟میخوای تو رو با عشقت تنها بذارم؟پس من و بکش...برو جلوی چشمهای من ببوسش...اگه میخوای من و بکشی انقدر طولش نده،همین که لبهات و رو لب یکی دیگه بزاری مرگ من و میبینی...قول میدم بعدش دیگه من و نبینی...برو ببوسش تا باور کنم،مال من نیستی...

    توی یک متریش ایستاده بود و به چشمهای خیس از اشکش خیره شده بود،اولین قطره اشکش فرو ریخت و با بغض زمزمه کرد:

    _برو ببوسش تا بمیرم اوژنی..

    DESIREE

  • ۴
    • XtRoDiNarY
    • سه شنبه ۱۶ اسفند ۰۱
    منوی وبلاگ
    موضوعات